پارت سوم
میتسوری: تو نگفتی هاشیرای چی هستی ؟
تامارا : هاشیرای یخ و گیاه
میتسوری: چرا اونوقت دوتا
تامارا: مهم نیست چندتا باشه ولی
شینوبو: تو شاگرد نداری ؟
تامارا: خب تمرینات من خیلی سخت اند هیچ کس زیرش دووم نمیاره
رنگکوکو: مگه چه تمریناتی هس؟
اوبانای: چیزیه که به زبون آوردنش هم خطرناکه
تنگن : بگید ببینم چیه ؟
تامارا: خب راستش از زخمی کردن افراد میرسه به توی جنگل بستنشون تا خودشون دست هاشون رو باز کنن
مویچیرو:خطرناک نیس ؟
تامارا:معلومه که خطرناک حتی موجب مرگ چند نفر هم میشه
تنگن : چه سختگیر
تامارا :این حالا تازه اولشه
شینوبو: آدم فکر میکنه میخوای بکشیشون
تامارا: خب یکم دل و جرعت داشته باشن اشکالی نداره حرف زدن کافیه من یه کاری دارم باید برم
میتسوری :چه کاری
تامارا: فضولی به تو نیومده
میتسوری:چه بد اخلاق
سانمی:ازت خوشم نمیاد
تامارا: من همینم که هستم ازم خوشت نمیاد سرتو بکوب به دیوار ( همه داشتند جلوی خنده شونو می گرفتند)
مویچیرو: فردا آماده باس
تامارا : باشه (با لحن سرد )(و بعدش رفت )
سانمی :اوبانای خواهرت بد جوری زبون درازی میکنه میخواد زبونشون کوتاه کنم (با عصبانیت و آروم )
اوبانای: تو دوست منی مهم نیست به خواهرم حتما انگشتتم نمیخوره وگرنه میبرمش
سانمی: پس آنقدر برات ارزش داره
اوبانای:از تو بیشتر
(بعدش همه رفتند )
فردای آن روز *
از زبان تامارا ]
صبح با بی حوصلگی ای بیدار شدم چون دیشب شیاطین اونجارو نابود کردم و یه دوش نیم ساعتی گرفتم و لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون
ادامه اش فردا میزارم
تامارا : هاشیرای یخ و گیاه
میتسوری: چرا اونوقت دوتا
تامارا: مهم نیست چندتا باشه ولی
شینوبو: تو شاگرد نداری ؟
تامارا: خب تمرینات من خیلی سخت اند هیچ کس زیرش دووم نمیاره
رنگکوکو: مگه چه تمریناتی هس؟
اوبانای: چیزیه که به زبون آوردنش هم خطرناکه
تنگن : بگید ببینم چیه ؟
تامارا: خب راستش از زخمی کردن افراد میرسه به توی جنگل بستنشون تا خودشون دست هاشون رو باز کنن
مویچیرو:خطرناک نیس ؟
تامارا:معلومه که خطرناک حتی موجب مرگ چند نفر هم میشه
تنگن : چه سختگیر
تامارا :این حالا تازه اولشه
شینوبو: آدم فکر میکنه میخوای بکشیشون
تامارا: خب یکم دل و جرعت داشته باشن اشکالی نداره حرف زدن کافیه من یه کاری دارم باید برم
میتسوری :چه کاری
تامارا: فضولی به تو نیومده
میتسوری:چه بد اخلاق
سانمی:ازت خوشم نمیاد
تامارا: من همینم که هستم ازم خوشت نمیاد سرتو بکوب به دیوار ( همه داشتند جلوی خنده شونو می گرفتند)
مویچیرو: فردا آماده باس
تامارا : باشه (با لحن سرد )(و بعدش رفت )
سانمی :اوبانای خواهرت بد جوری زبون درازی میکنه میخواد زبونشون کوتاه کنم (با عصبانیت و آروم )
اوبانای: تو دوست منی مهم نیست به خواهرم حتما انگشتتم نمیخوره وگرنه میبرمش
سانمی: پس آنقدر برات ارزش داره
اوبانای:از تو بیشتر
(بعدش همه رفتند )
فردای آن روز *
از زبان تامارا ]
صبح با بی حوصلگی ای بیدار شدم چون دیشب شیاطین اونجارو نابود کردم و یه دوش نیم ساعتی گرفتم و لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون
ادامه اش فردا میزارم
- ۸۷۵
- ۰۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط